«از لباس خاکی جبهه ها تا لباس خادمی شهدا»
مصاحبه با حاج مصطفی محمدخانی رزمنده دیروز و خادم شهدای امروز از دیار دارالولایت و مینودر استان قزوین و شهرستان بوئین زهرا به گزارش امید ایزانلو در یادمان بازی دراز: توفیق خدمت در لباس خادمی شهدا از سال ۸۸ به واسطه همراهی کاروان دانش آموزان راهیان نور استان قزوین که به پیشنهاد دختر معلمم بود،به حقیر عطا شد.در واقع جوانان امروزی وسیله ای برای ارتباط مجدد من با فضای ایثار و شهادت بخصوص رفقای شهیدم شدند و آن احساس دوری از شهدا در من از بین رفت.هر چند که راه زیادی تا ماندن در مسیر شهدا دارم که نیاز است این بزرگواران دستم را بگیرند و از تعلقات مادی زندگی رهایم کنند.ضمن اینکه خادمی شهدا نوعی زنده نگه داشتن یاد شهداست و این امر هم به فرمایش مقام معظم رهبری کمتر از شهادت نیست.
نسل سوم و چهارم انقلاب که فضای دفاع مقدس را ندیدند باید از فضای یادمان های مناطق عملیاتی و روایت یادگاران و راویان حماسه شهدا بهره مند شوند و تلاش کنند تا این رسالت به نسل های آینده انتقال پیدا کند و با کمک و الگو گرفتن از سبک زندگی شهدا،خود افسر مبارزه با فضای غیر فرهنگی جامعه و عرصه ی تبلیغات گسترده استعمار، استکبارجهانی و صهیونیست که خوابهای آشفته ای برای جامعه ما دیده اند،باشند.مسیر خادمی شهدا هم توفیقی هست که در این مأموریت فرهنگی، جوانان را به خوبی بیمه می کند و موجب عاقبت به خیری آنان می شود.
زائرین یادمان های شهدا از مرد و زن و پیر و جوان با وجود سختی ها و زحمات زیاد سفر با عشق و علاقه به مناطق عملیاتی جنوب،غرب و شمال غرب کشور می آیند و به شهدای عزیز متوسل می شوند.این نشان از درک بالای آحاد جامعه از فرهنگ ایثار و شهادت است.
جوانان را در این عصر نباید نصیحت و موعظه کرد بلکه باید همانند شهدا آنان را شیفته اعمال نیک و الهی کنیم و با عمل خود به فرامین الهی مسیر صحیح را در قالبی جذاب به آنان ارائه دهیم.راهیان نور و فضای خادمی شهدا در حد اعلی نوعی تمرین بندگی خداست و نفس پاک شهدا بر رفتار آنان تأثیر بسزایی خواهد داشت.تجزیه و تحلیل جوانان امروزی از مسائل قوی است که این ویژگی مثبت در کنار مشاهده عامل بودن بزرگترها به اعتقادات دینی در تکامل و سعادت آنان موثرتر است.مثلا کسی مثل من نباید پادرد،آرتروز و مسائل اینگونه را بهانه عمل نکردن به برنامه های تهذیب نفس،ورزش و تحصیل خود کند چون دیگران هم از آن تاثیر می گیرند.البته برخی جوانان در امور حسنه پیشتاز هستند.همانطور که من و برادرم در سالهای جنگ تحمیلی رزمنده بودیم و بنده از ایشان بزرگتر هم بودم ولی او گوی سبقت را از من گرفت و بعد از عملیات والفجر ۸ در نعل اسبی فاو به فیض عظمی شهادت نائل آمد.تا مدتها برای من سوال بود که چرا خداوند برادر کوچکم را قبول کرد و من را نپذیرفت و با وجود اینکه خود میدانم گیر کار در خلوص من است اما همچنان این حسرت در وجودم باقیست.
من ۴ مرحله به جبهه اعزام شدم. در ابتدا هم در این منطقه سرپل ذهاب و دامنه ی شاه نشین با خمپار ۱۲۰ کار می کردم و بعد به خرمشهر اعزام شدم و برادرم هم آنجا سرباز بود.در ادامه در انرژی اتمی آبادان مستقر شدم و عید سال ۶۳ بعد از عملیات خیبر به پاسگاه زید رفتم و در جزیره مجنون هم شاهد پرپر شدن خیلی از همسنگران و رفیقانم بودم.همان زمان بود که با برادرم قرار گذاشتیم تا در روزهای مرخصی یک سفر زیارتی به پابوس آقا علی بن موسی الرضا( ع) برویم که با تأخیر پیدا کردن مرخصی من نتوانستم به قولم عمل کنم.
و حسرت زیارت دو نفری با برادر شهیدم در دلم ماند.محمد بعد از پایان دوره سربازی در استخدامی نیروی هوایی سپاه شرکت کرد ولی قبل از آمدن نتیجه به صورت بسیجی عازم جبهه شد و به شهادت رسید.خداوند توفیق داد من جایگزین ایشان در فاو شدم تا اجازه ندهم اسلحه برادرم زمین بماند.امروز هم بعد از ۸ سال خادمی شهدا و زائرین شهدا،امید طلبیده شدن و پیوستن به خیل عظیم شهدا را دارم.انشا الله تعالی\\\